ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
بسکه "ساکن خانه چوبی" حسین لیالستانی مزخرف بود.دیگه سعی کردم از روی ذوق حرف نزنم.با خوندن چند تا از پست های شما دوستان کمی حسودیم هم شد و تصمیم گرفتم دقیق تر ببینم و خلاصه تر و تخصصی تر از فیلم حرف بزنم.
امیرحسین آرمان(اصلا اسمش یادم نی تو فیلم) دانشگاه رو ول کرده اومده توی روستا که از اونجا بره جبهه.خواهر زاده ی دوست داشتنیش و زنشو به بهونه ی چهار روز رفتن به جبهه راضی می کنه.اما دیگه بر نمیگرده.بعدمعلوم میشه دو روز تو سرد خونه بوده(!) و میخاستن خاکش کنن که می فهمن نبض داره.اسمشم جز ایرانیا نبوده چون نمی تونسته حرف بزنه و فکر میکردن عراقیه!
بعد بر میگرده خونه در حالی که حافظه شو از دست داده و به طرز مضحکی هر کی باش حرف میزنه میگه میخام ببینمتون.همین تموم شد.
صحنه های جنگی فیلم هم در حد بازیهای رایانه ای مسخره هست.در نتیجه به هیچ چی نگاهی نداره.
فیلمنامه : آشغال و غیر منطقی
شخصیت ها: روی هوا.دخترک جدایی نادر ازسیمین که حالا دوسال بزرگتر شده یک برادری داشت که تا سه چهارم فیلم وجود نداشت.یعنی مترسک بود.اصلا اسمشم ملوم نبود.
تدوین: بیخود تر.هر وقت تصویر میرفت یک سکانس بیمورد تر اضافه تر دیگه میومد.کاملا بی ربط
کارگردانی و بازیها: افتضاح.هر دفه دختره بغض میکرد میخاستم بزنمش.بزنم تو ددهنش.
کلا پیام فیلم چی بود: هیچچی.
حیرون پالتوی دختره بودم تو سال شصت و سه.تو جنگ.در نتیجه طراحی لباس: بیخود
واقعا اینطور فیلما با روان آدم بازی میکنن.هیچ چیز دیگه ای نمی تونه انقد به من حس مورد توهین قرار گرفتن بده!
آب یخ میخوردی بعدش!
خوبی الان؟
متاسفم که فیلم آشغال دیدی.
زهرا جون می خاستم رو درس می نوشتی آبرومون حفظ شه
سبا جان برای صرفه جویی در انرژی میخاستم می نویسم.
منظورمو که میفهمین.
مشکلش چیه؟
:)
اوه اوه! منم بلیطشو دارم!
هیچ مشکلی
می دونم و می فهمم
گفتم خدای نکرده متهم به بی سوادی نشی
همین